تاريخ انتشار : 1395/09/04 - 13:17
كد :220020
3 سال سکوت یک اسیر عراقی!
مقایسه یک جیشالشعبی صدام با یک بسیجی امام خمینی از هر نظر کاری سخت است. سخت از آن جهت که بررسی همه ابعاد این مقایسه قلم را متحیر و سرگردان میکند.
علی رستمی، رزمنده و نویسنده دفاع مقدس در فضای مجازی نوشت: سالهاست با خانوادهای عراقی رفیق شدهایم و اربعین هر سال به گرمی از ما پذیرایی میکنند.
بعد از این همه مدت امشب پسر خانواده شاید ناخواسته رازی از رموز خانوادگی را بر ملا کرد و بر ملا شدن این راز ساعتها باعث تغییر بحث عاشورا و اربعین به جنگ ایران و عراق شد.
امشب «حمزه» فرزند چهارم خانواده وقتی از تاربخ تولد خود میخواست بگوید؛ ناخواسته گفت: من یک سال بعد از آزادی پدرم از اسارت به دنیا آمدم.
پدر خانواده «عبدالامیر عبدالعون ناصر» بعد از صرف شام به اصرار ما و پسرانش لب به سخن گشود و خود را کامل معرفی میکند: کارمند اداره دارایی ام و به رغم آنکه برادرم «یاس» حدود ۱۳ماه قبل در والفجر مقدماتی اسیر ایرانیها شده بود ولی به اجبار مرا به پادگان آموزشی فرستادند.
عبدالامیر میخندد و ادامه میدهد:
همان شب اولی که مرا به جبهه فرستادند (اسفند ۱۳۶۲ در عملیات خیبر جزیره مجنون) به اسارت نیروهای ایرانی در آمدم.
ساعتها از او خاطره گرفتیم و با آنچه که از اسیران ایرانی شنیده بودیم مقایسه کردیم. به رغم آنکه بیش از ۷سال طعم تلخ اسارت را چشیده بود ولی دلش به حال اسرای ما میسوخت.
او میگوید اتاقهای ما ۲۵ نفر و همگی صاحب تخت و کمد بودیم و ... و نماز به جماعت میخواندیم و به انواع کتابهای مذهبی و داستان و... در اردوگاه دسترسی داشتیم و...
عبدالامیر قصد دارد بحث را منحرف کند ولی همه ما مشتاق خاطرات او هستیم و وقتی از حضور داوطلبانه نیروهای ایرانی در جنگ میگوید شرمنده حضور یک روزهاش در جنگ میشود.
مقایسه یک جیشالشعبی (نیروی مردمی) صدام با یک بسیجی امام خمینی از هر نظر کاری سخت است. سخت از آن جهت که بررسی همه ابعاد این مقایسه قلم را متحیر و سرگردان میکند.
اینها دائم میخواهند آن واقعه «جنگ» را فراموش کنند ولی ما دائم آن حماسه «دفاع» را زمزمه میکنیم. آنان شرمنده حضور اجباریاند و ما مفتخر به حضور اختیاری و داوطلبانهایم. آنها شرمسار از اشغال قصرشیرین و خرمشهر ما هستند و به جهت حضور در مقابل ایران استغفار میکنند ولی ...
قرار است عبدالامیر به زودی به ایران بیاید و بعد از حدود ۳۵سال از اسارتش سری به «پرندک» بزند و در اتاقی که ۷سال و شش ماه در آن خوابیده، نفسی تازه کند.
کربلا- اول آذرماه۱۳۹۵ علی رستمی
مشرق