تاريخ انتشار : 1396/04/27 - 15:58
كد :256288
"داستانهایی از بازار"
هیزم فروشی که همنشین داود نبی در بهشت شد
من این مرتبه و مقام را به کار و کسب دست و رنجبری و بارکشی یافته ام، چون دست از آن بدارم، این مرتبه نماند.
در حکایت است که: حضرت داود علیه السلام با حق تعالی مناجات کرد و گفت: «خداوندا! می خواهم هم نشین خویش را در بهشت ببینم.»
حق تعالی فرمود: «فردا از شهر بیرون شو، اول کسی که تو را پیش آید، او بود.»
چون داود علیه السلام بیرون رفت شخصی را دید که پشتواری هیزم در پشت می آمد. بر وی سلام کرد. و از احوال او پرسید، که معامله تو با حضرت خداوند، چه چیز است که بدان وسیله، مرتبه موافقت و مجالست انبیا یافته ای در بهشت؟
گفت: من هر روز پشتواری هیزم به دست خویش جمع می کنم و بر پشت به شهر می آورم و به یک درهم می فروشم. مادری دارم؛ دو دانگ در وجه او نفقه نهم، و دو دانگ در وجه عیال و دو دانگ بر درویشان و محتاجان صرف کنم؛ و من روزی خویش بی کسب و کار به دست نیاورم.
پس داود علیه السلام گفت: «بیا پیش من می باش تا هر روز یک درهم به تو دهم، و تو چنان که در بهشت رفیق من خواهی بود، اینجا هم رفیق من باشی.»
آن درویش گفت: من این مرتبه و مقام را به کار و کسب دست و رنجبری و بارکشی یافته ام، چون دست از آن بدارم، این مرتبه نماند». نجم الدین رازی، مرصاد العباد، صص 540 و 541.
انتهای پیام/ر