تاريخ انتشار : 1396/04/31 - 15:18
كد :256414
داستان هایی از بازار
برای پدر ربا خوار کفن و دفن لازم نیست
حیوان وحشتناکی روی جنازه یک رباخوار
فرزند یکی از ربا خواران می گوید : پدرم رباخوار ماهر و حرفه ای و در طول عمرش مشغول رباخواری بود و همچون زالو خون مردم بیچاره را می مکید ، برادر بزرگم هم همکار و یار و یاور او بود و در همه کارهایش او را کمک می کرد . پدرم از دنیا رفت ، چون موقع غروب آفتاب بود و مجالی برای کفن و دفن نبود ، جنازه او را در یک کاروانسرایی گذاشتیم تا فردا صبح برای کفن و دفن برداریم . فردا اول صبح من و برادر بزرگم رفتیم جنازه را برداریم ، ناگهان دیدیم یک حیوان عجیب و غریبی روی جنازه پدرمان خوابیده ، من و برادرم هردو وحشت کرده بودیم و به طرف بیرون برگشتیم .
اما باز دوباره برویم شاید آن را بیرون کنیم و جسد را برداریم . داخل رفتیم ، نزدیک جنازه که رسیدیم ، حیوان به ما حمله کرد و ما فرار کردیم . او دوباره برگشت و روی جسد خوابید . من به برادرم گفتم : بیا برویم او اعمال خبیث پدرمان است ، بیا برویم ! جنازه او احتیاج به کفن و دفن ندارد . اما برادرم که خودش نیز رباخوار بود ، گفت : این حرفها چیست که تو می گویی ، آن یک حیوان بیابانی است که شب هنگام آمده و اینجا خوابیده است . بار دیگر داخل کاروانسرا رفتیم و تا نزدیک جنازه شدیم دوباره به ما حمله کرد ، اما این بار هرچه فرار کردیم ، دنبال ما آمد ، بیرون کاروانسرا یک درختی بود که من از آن بالا رفتم . برادر بزرگم هم خودش را داخل حوض بزرگی که بیرون کاروانسرا بود انداخت . آن حیوان کنار حوض آمد و مقداری از زهر دهانش داخل حوض ریخت . برادرم در داخل حوض تکه تکه شد . او دوباره برگشت و روی جنازه پدرم خوابید . من از آنجا برگشتم و شهر و دیار و خانه پدری ام را ترک کردم . با خود گفتم آن اموالی را که پدرم از ربا جمع کرده ، نمی خواهم ، و برای چنین پدری کفن و دفن هم لازم نیست .
( این داستان واقعی را پسر یک رباخوار برای فردی به نام مشهدی غلام اهل روستای دستجرد قاقزان ار توابع قزوین تعریف کرده است . )
در محضر اهل بیت ( علیهم السلام)
قال النبی ( ص ) : أتیت لیلة اسری بی علی قوم بطونهم کالبیوت فیها الحیات تری من خارج بطونهم فقلت: من هولاء یا جبرئیل؟ قال: هولاء أکلة الربا؛
رسول اکرم ( ص ) می فرماید :
شبی که به معراج رفتم بر مردمی می گذشتم که شکم هایشان چون خانه ای بود و در آنها مارهایی وجود داشت که از بیرون شکمهایشان دیده می شد . پرسیدم : ای جبرئیل اینها کیستند ؟ گفت : اینان رباخوارانند .